مسعود

تو نوازنده ی یک قطعه غمگینی
و من
مثل یک نت
نگرانِ شب اجرای توام



مسعود

رها کنید مرا با غمِ نهانِ خودم
اگر چه خسته‌ام از دردِ بی‌کرانِ خودم

به دشمنان قسم‌خورده، احتیاجی نیست
که دشنه می‌خورم از دستِ دوستان خودم

چو رنج بوده فقط سهمم از جهان شما
خوشا به کنج اتاقم، خوشا جهانِ خودم

که کیمیای سعادت، سکوت بود، سکوت
چه زخم‌ها که نخوردم من از زبانِ خودم!

شراب نیز به دردم نمی‌دهد تسکین
مگر که زهر بریزم به استکانِ خودم

اگر که مرگ فقط چاره‌ی من است، چه باک؟
به مرگِ خویش کنون راضی‌ام، به جان خودم


مسعود

سلول انفرادی
می‌تواند زندانی را
عاشق زندانبانش کند..

یعنی تمام جهان خلاصه شود
در لحظه‌ای کوتاه..

ساعت‌ها بنشیند چشم به راه دقیقه‌ای که
آن دست‌ها
دریچه‌ی کوچک را کنار می‌زند
و ظرف غذا را
روی زمین می‌گذارد


عظمت این عشق
از بزرگی تو نیست..
از تنهایی من است..!


مسعود

تو همان جرعه آبی که نشد وقت سحر

بزنم لب به تو

و زود اذان را گفتند

مسعود

کلنگ و تیشه ام را اورده ام

تو بگو کدام کوه

فقط کمی شیرین باش

مسعود

عنوان

و تو یک روز خواهی فهمید که بعد از من

هر که پرسید عشق چیست ؟

به دور ها خیره خواهی شد

مسعود

به نقطه ای رسیدم که فقط یک مشغولیت دارم

بازسازی خودم

مسعود

اهل هیچ کجا نیستم

عاشقم تنها

اهل به تو فکر کردنم

اهل دوست داشتن تو

واین برای تمام من کافیست

مسعود

زیبایی

چشمها را به خودش جلب میکند

ولی شخصیت قلب ها را به خودش جلب میکند

مسعود

ترسم از ان است نیمه شبی بخواهم

به خوابم بیایی و من به یادت بیدار نشسته باشم